Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-28@10:03:15 GMT

اینجا خانه ما| هم کتابخوانی، هم کتابخواری!

تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۲۸۶۵۷

اینجا خانه ما| هم کتابخوانی، هم کتابخواری!

گروه زندگی: زهرا نشسته بود جلوی کتابخانه، یکی یکی کتاب‌ها را برمی‌داشت، نگاهی می‌کرد، بعضی‌ها را یک گاز می زد و بعد می انداخت کنار. کتاب‌های طبقه کودک را نشانه رفته بود و خوشبختانه هنوز به طبقه‌های دیگر دست دراز نکرده بود. می دانستم که اگر بخواهم گازانبری وارد عمل شوم و مانع کارش بشوم، قشقرق به پا می‌کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مخصوصاً اگر ببیند همان لحظه می‌خواهم خرابکاری‌اش را جمع و جور کنم و مثلاً کتاب‌ها را برگردانم سر جای‌شان، بدجوری کلافه می‌شود و با شدت بیشتری برای خرابکاری وارد عمل می‌شود.
رفتم کنارش نشستم و یکی از کتاب‌های جلد محکم کودکانه را برداشتم و گرفتم جلویش. سعی کردم توجهش را به شکل‌های کتاب جلب کنم، برایش با شکلک و ادا شعر آن صفحه را بخوانم و خلاصه حواسش را پرت کنم تا بعد در یک حرکت زیرپوستی، کتاب‌ها را بگذارم سر جای‌شان.

حربه‌ام جواب داد و زهرا مشغول شکل‌های کتاب شد. هر صفحه را که باز می‌کرد، یکی دو تا گاز به لبه‌های آن صفحه می زد و بعد که از کتاب‌خواری چیزی نصیبش نمی‌شد، دست‌های تپلش را می‌کوبید روی تصاویر و ذوق‌شان را می‌کرد. من هم از پشت سرش مشغول برگرداندن کتاب‌های روی زمین ریخته به درون طبقه شدم.

بعضی از کتاب‌ها را که برمی‌داشتم، خاطراتی در ذهنم زنده می‌شد. هروقت جلد کتاب «همه چیز خوب پیش خواهد رفت» را می‌بینم، یاد دوران نوزادی تا چند ماهگی سجاد می‌افتم. کتاب را همان موقع‌ها برای علی گرفته بودم و بار‌ها برایش خوانده بودم، اما انگار خودم به مضمون آن محتاج‌تر بودم! بس که ماه‌های اول پس از تولد سجاد، زندگی سخت شده بود. برای علی به هم خوردن ترکیب سه نفره خانواده‌مان، ناگوار بود و دلش نمی‌خواست مامان و بابا را با نوزاد جدید تقسیم کند.

هروقت جلد کتاب «همه چیز خوب پیش خواهد رفت» را می‌بینم، یاد دوران نوزادی تا چند ماهگی سجاد می‌افتم

گاهی آنقدر کار بالا می‌گرفت که اشک‌هایم سرازیر می‌شد. من هم مادر علی بودم، هم سجاد. نه می‌توانستم علی سه ساله را برای گاز گرفتن دست و پا و بینی و لپ سجاد دعوا کنم، نه طاقت دیدن گریه‌های مظلومانه سجاد را داشتم که هیچ قدرتی برای دفاع از خودش نداشت.

یک روز که پشت تلفن شرح احوالم را برای دوستی که مادر سه فرزند بود می‌دادم، با مهربانی و دلجویی گفت: «مائده! تو الان توی سخت‌ترین دوران مادری هستی. از این مرحله که بگذری و سجاد‌  کمی از آب و گل دربیاد، روز‌های شیرین‌تری منتظرت هستن». حرفش را شنیده بودم و صورت خسته‌ام که از کم‌خوابی شب‌ها و روز‌های متوالی، دو هلال تیره زیر چشم‌ها داشت، به لبخندی شکفته بود. «همه چیز خوب پیش خواهد رفت». مثل دانه‌ای که در دل خاک می‌رود، سر برمی‌آورد، سرد و گرم روزگار می‌چشد و بعد از مدتی، شکوفا می‌شود.

کتاب خاطره‌انگیز دیگر، «تپلی و تولد کپلی» بود. چند تا کتاب را که در طبقه گذاشتم، رسیدم به آن. معلوم بود مورد عنایت ویژه زهرا قرارگرفته و جلدش تا نیمه پارگی داشت. چقدر این کتاب را قبل و بعد از تولد سجاد، با علی خوانده بودیم. قبل از تولد زهرا هم، برای سجاد می‌خواندمش، اما نه به اندازه‌ای که برای علی خوانده بودم. سجاد از بدو تولدش، یک برادر داشت که شریک و گاهی هم رقیب همه لحظات زندگی‌اش بود و حالا پذیرفتن شریک جدید، آنقدر‌ها برایش جانگداز نبود.

هر بار که کتاب را با علی می‌خواندیم، وقتی می‌رسیدیم به آنجا که تپلی از تولد برادرش احساس گیجی می‌کرد، از علی می‌پرسیدم او چه احساسی دارد؟ آیا او هم از ورود فرزند جدید احساس گیجی می‌کند؟ و علی گاهی در برابر این سؤال، جواب‌هایی می‌داد که کمی از افکار و احساساتش بروز پیدا می‌کرد و می‌توانستیم به اندازه درک کودکی سه سال و‌اندی ساله، با هم درباره آن احساسات صحبت کنیم.

هر بار که کتاب «تپلی و تولد کپلی» را با علی می‌خواندیم، وقتی می‌رسیدیم به آنجا که تپلی از تولد برادرش احساس گیجی می‌کرد، از علی می‌پرسیدم او چه احساسی دارد؟

کتاب‌هایی که پارگی داشتند را می‌گذاشتم کنار تا چسب‌شان بزنم. یکی از کتاب‌هایی که نیاز به چسب زدن داشت «تو کوچولو هستی، نیستی» بود. حتماً بنظر زهرا رسیده بود که آن سه صفحه از کتاب، محتوای بدردبخوری ندارند و نویسنده بیخود کاغذ را برایشان هدر داده! سه صفحه را پاره کرده بود تا درس عبرتی بشود برای بقیه ناشران و نویسندگان!

از چالش‌هایی که هم با علی داشتیم و هم با سجاد داریم، کوچک یا بزرگ بودن است. «مگه خودت نمی‌گی من کوچیکم، پس من نمی‌تونم این کارو بکنم! »، «شما همه‌ش می‌گین من بزرگ شدم، پس به منم باید بگین راجع به چی حرف میزدین! » و.... بار‌ها این کتاب را خوانده‌ایم به‌امید این که نسبی بودن بزرگ و کوچکی را بفهمند. گاهی سر بزنگاه، جواب داده و گاهی هم ناامیدمان کرده‌!

زهرا کتابش را می اندازد و بلند می‌شود تا با قدم‌هایی که مثل عروسک کوکی برمی‌دارد، خودش را به مقصد نامعلومی برساند. خیالم راحت می‌شود که از خیر کتاب‌ها گذشته و دارد می‌رود به عمران و آبادسازی محدوده دیگری بپردازد!

تند تند بقیه کتاب‌ها را سرجایش می‌گذارم و می‌روم چسب بیاورم تا سه چهار کتاب زخم‌خورده را ترمیم کنم. به اتاق می‌روم، کمی دنبال پایه چسب در کشو لوازم‌التحریر می‌گردم و وقتی برمی‌گردم می‌بینم زهرا در همان موضع سابق جلوی کتابخانه‌ایستاده و نه فقط کتاب‌های طبقه کودک را انداخته، بلکه با سرعتی وصف‌ناپذیر در حال فروریختن کتاب‌های طبقه بالاتر، یعنی ردیف رمان‌های من است! سلطان کار‌های تکراری، مادر!

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: تولد فرزند سوم خانواده سه فرزندی کتاب کودک فرزند جدید در خانواده کتاب ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۲۸۶۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جان تری: تلاش فرگوسن برای انتقالم باورنکردنی بود اما من عاشق چلسی شده بودم

اسطوره چلسی و لیگ برتر انگلیس از تلاش‌های منچستریونایتد برای انتقالش به اولدترافورد می‌گوید. 

طرفداری | سر الکس فرگوسن ماه‌ها برای انتقال جان تری تلاش کرده بود. 

جان تری در جدیدترین صحبت‌های خود در پادکست سایمون جردن، از تلاش‌های منچستریونایتد برای انتقالش به اولدترافورد پرده برداشت. پس از تغییر سرمربی آکادمی وست‌هم، تری باید به سراغ باشگاه جدیدی می‌رفت. او فرصت انتقال به چلسی، منچستریونایتد و آرسنال را داشت. اسطوره آبی‌ها در نهایت تصمیم گرفت راهی استمفوردبریج شود و تا پایان دوران حضورش در این باشگاه، بیش از 500 بار پیراهن چلسی را بر تن کرد. جان تری در این مورد گفته است:

آرسنال فرش قرمز برایم پهن کرده بود، منچستریونایتد هم همینطور، اما چلسی هیچ کاری نکرد. تنها چیزی که به من پیشنهاد داد، یک جفت کفش برای اولین فصل و دو پوند هزینه رفت و آمد با قطار بود. سر الکس فرگوسن هر هفته یا ماهانه با خانه ما تماس می‌گرفت، با پدرم و با من صحبت می‌کرد و بررسی می‌کرد که به مدرسه می‌روم، همه کارها را درست انجام می‌دهم و تمرین می‌کنم. واقعا باورنکردنی بود.

با وجود تلاش‌های وسوسه کننده سرمربی افسانه‌ای منچستریونایتد، جان تری عاشق چلسی شده بود. او در این مرود می‌گوید:

وقتی وارد چلسی شدم، می‌دانستم که باشگاه مناسبی برای من است. احساس می‌کردم خانه‌ام را پیدا کرده‌ام، می‌دانید، مثل زمانی که وارد خانه‌ای می‌شوید و احساس می‌کنید که برای 20 سال آینده آنجا خواهید بود، این حس را در چلسی داشتم. نمی‌دانم چه بود، چون خودم از مدرسه به تمرین می‌رفتم. در ساعت 16:30 مدرسه را ترک می‌کردم تا ساعت هفت به آنجا برسم. دو پوند را هرگز برای قطار پرداخت نمی‌کردم. از 14-15 سالگی برای چند سال به این سبک زندگی کردم. باید تصمیم می‌گرفتم که کدام تیم را انتخاب کنم اما من عاشق چلسی شده بودم. 

 پدر جان تری هوادار سر سخت شیاطین سرخ بود. مدافع سابق سه‌شیرها از پدرش می‌گوید:

وقتی در چلسی فرم‌های مدرسه‌ام را امضا می‌کردم، آن‌ها برای من و خانواده‌ام غذا تدارک دیده بودند... قبل از امضا، پدرم عصبانی شد و گفت «لعنتی، باید با منچستریونایتد قرارداد امضا کنی!».

از دست ندهید ????????????????????????

درخواست دروسی: سردار را در رم حفظ کنید اختلاف علنی رئیس فدراسیون با مجری تلویزیون اعتراض هوادار بارسلونا: ژاوی، مرد سر حرفش می‌ماند! رد پای آرتتا؛ اورتون بعد از 14 سال لیورپول را در خانه شکست داد!

دیگر خبرها

  • افتتاح دو پروژه راه آهن ملایر کرمانشاه و پایان بازسازی مناطق زلزله‌زده
  • ۳۷۰۰ هزار میلیارد تومان هزینه ۲ افتتاح نمایشی در کرمانشاه
  • مهلت ثبت ششمین دوره جام باشگاههای کتابخوانی تمدید شد
  • نهاد کتابخانه‌های عمومی زمینه‌ساز ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی
  • برگزاری جشن تولد برای مجموعه کتاب‌های پیامبران اولوالعزم در نمایشگاه کتاب
  • مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
  • کتابخانه‌های سیار نیاز کتابخوانی عشایر را برطرف می‌کند
  • قهرمانی مس رفسنجان در جام‌حذفی؟ نویدکیا: شانس‌مان را امتحان می‌کنیم!
  • جان تری: تلاش فرگوسن برای انتقالم باورنکردنی بود اما من عاشق چلسی شده بودم
  • شهرداری میانه از پیشگامان ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی است